بهانه
ای عشق تو بهترین بهانه
بر لحظه ابری بهارم
ای شاد چو شادمانه عشق
وی باغ بهانه را بهانه
ای چشم تو پر زاشک جانان
از کنج قفس مرا رها کن
با نور دلت دل آشنا کن
من رانده زمیخانه عشقم
من مانده به صهبای الستم
ای عشق تو بهترین بهانه
بر لحظه ابری بهارم
ای شاد چو شادمانه عشق
وی باغ بهانه را بهانه
ای چشم تو پر زاشک جانان
از کنج قفس مرا رها کن
با نور دلت دل آشنا کن
من رانده زمیخانه عشقم
من مانده به صهبای الستم
به کدامین دیار
سفر کنم
تا بینهایت عشق
آنجا که غایت تنهایی است
بی تو مرا یارای پرواز نیست
بال و پر بسته ام
و ای پرستوی پرواز
مرا و دل غمینم را به شهر شور و مستی همراه کن
که بی تو مسافر
مانده در راهم
ای عشق تو لانه هزاران
ای نور رخت نور هزاران
من عاشق سرو قامت تو
ای عشق همه بهانه از تو
ای موج همه کرانه از تو
می را چه اثر به پیش چشمت
کین مستی شادمانه از تو
من شاهد شهسوار عشقم
با تو به صفا قرار عشقم
به صداها سوگند
مانده در کنج گلوهای پر از بغض
و نفس های غریب حنجره بسته
صداها خاموش
منتظر باید شد که بهاران آیند
بلبلان ناله بر آرندبه باغ امید
من به سودای کرانه
و به پرواز دل تنهایم
سوی رهوار شهاب
راه شیری که به جاده ماند
به اذان سحری
که پراکنده گل سوسن یاس
تو به قد قامت عشق من به حال پرواز
در کران ساحل دریای وصال
رو به شرقی تر چشمه جاری
بهر سیرابی گل هاز عطش
و رهایی دل از این قفس تنهایی